۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

چرت و پرت محض

چیزی برای نوشتن ندارم احتمالن به این دلیل هست آدم ها رو از زندگیم حذف کردم و روی خودم تمرکز کردم شاید دلیل دیگش این باشه میزان مطالعه روزانم به شدت کاهش پیدا کرده قبلن ها من هفته ای چند تا مجله میخوندم و کتاب میخوندم اما الان به دلیل اینکه فهمیدم مجله جز خالی کردن جیبم سود دیگه ای بهم نمیرسونن همه رو حذف کردم یک زمانی من اول هفته یک مسیر طولانی رو میکوبیدم و میرفتم تا به مجله و روزنامم برسم اما الان حتی حاضر نیستم اسم اون مجله ها و روزنامه ها رو به یاد بیارم.از اهمه چیز زده شدم خبرها فقط حالم رو بدتر میکنن به خاطر همین سعی میکنم کمتر خبر بخونم و در بی خبری سیر کنم.در بی خبری مطلق نه اما در بی خبری که زیاد درد نکشم.کتاب ...روزهام اون قدر سریع میگذره که به کتاب جدید نمیرسه از اخرین کتابی که خوندم که البته به نظرم خیلی هم خوب بود سه هفته ای فکر کنم بگذره حوصله خوندن کتاب جدید هم ندارم یعنی دارم ولی انگیزش نیست.یعنی ترجیح میدم جای خوندن کتاب بخوابم اما قبلن ها این شکلی نبود کتاب که میگرفتم دست فرقی نمیکرد تا چ ساعتی طول میکشه کتاب رو میخوندم و میخوندم تا اینکه یامن از فرط خستگی خوابم ببره یا اینکه کتاب تموم بشه.چ روزهای خوبی رو این شکلی پشت سر گذاشتم واقعن.حیف که اون روزها زود گذشتن.
آدم نمیفهمه و متوجه نمیشه که روزها چقدر زود میگذرن تا اینکه به دورانی میرسه که همه چیز دیگه واقعن گذشته و حتی خاطرات هم معنای خودشون رو از دست دادن نمیدونم بقیه هم این شکلی هستن یا نه یا این به خاطر وضعیت زندگی من هست که همیشه دوست دارم به عقب برگردم خیلی کم پیش اومده شور و هیجانی برای دیدن آینده داشته باشم یا از اینکه و از چیزی که در حال هستم لذت ببرم همیشه سعی کردم گذشته رو جبران کنم.
نمیدونم چرا وقتی مجبور به نوشتن نیستم میام و این چرت و پرت ها رو مینویسم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر