۱۳۹۴ خرداد ۹, شنبه

53

خوابیده بودم تو تختم اما حس کردم باید چیزی بنویسم.ذهنم به شدت که نه ولی باز هم مغشوش هست.بعد از یک ماه وقفه دوباره ورزش رو شروع کردم.امروز بالافاصله بعد از باشگاه رفتم و موهام رو هم کوتاه کردم.به نظرم زیاد جالب نشد اما حس بهتری نسبت به قبل پیدا کردم.مسابقه من و افسردگی شده مثل فرار و گریز هی فرار میکنم تا میام کمی استراحت کنم دوباره بهم میرسه و میگیرتم.
میخوام یک برنامه خوب بریزم.نمیدونم باید چکار کنم.واقعن نمیدونم خودم رو به چیزهای مسخره سرگرم کردم.برنامه خاصی ندارم.روزها از خواب بلند میشم برای مامانم آب میوه میگیرم.بعد میرم یک چند مقاله ترجمه میکنم بعد ناهار بعدش خواب.عصر ها هم کامل به بطالت میگذره.دیدم این جوری فایده نداره.رفتم باشگاه.دوباره رو تردمیل شروع کردم به دویدن.چرت و پرت به چند نفر گفتم.الکی آمار خرید و فروش زمین و ماشین رو گرفتم.زندگیم رو یک دور افتاده ایده ها و آرزوهام همه در حد خیال باقی موندن.نه پول اجراشون رو دارم نه حوصله.چیزهایی که فکر میکردم داخل زندگی میتونن برام جذاب باشن تکراری شدن.زندگی آدم ها برام مسخرست.فکر کنم تهش به سلفی گری برسم.برم تفنگ بگیرم دستم و از اعتقادات پوچم دفاع کنم.تیر بخورم و بمیرم.این روزها بیشتر به این فکر میکنم.
درس ها سنگین هستن دارم به خودم دروغ میگم.آسونن. باید تلاش کرد.دوست دارم با عشق کارهام رو انجام بدم.با علاقه طوری که دیگران هم با دیدنم شور و اشتیاق پیدا کنن برای انجامشون.اما این جوری نیستم.ممکن هست بشم؟نمیدونم 
مدت هاست به دو نفر بدهکار هستم.رقم بدهی کمتر از صد و ده هزار تومن هست.برای منی که عادت نداشتم یک ریال بدهی داشته باشم و در ثانیه صاف میکردم.عجیب هست.حوصله ندارم.این قدر بی حوصله هستم که برم سایت بانک رو بازکنم و چهار تا شماره وارد کنم و خودم رو از دین دیگران خارج کنم.
میخوام دوباره خودم رو با درس و ورزش و این کارها سرگرم کنم.تا لحظه ای بیکار میشم و فکرم آزاد از کار میشه شروع میکنم به هرز رفتن.مدام به این فکر میکنم که سنم بیهوده بالا رفته و عمرم ثمری نداشته.هیچ کار مفیدی که بشه از اون به عنوان یک ثمره نام برد در کارنامه زندگیم وجود نداشته.اما واقعیت این هست که دوست ندارم این شکلی ادامه پیدا کنه.بعد از مدت ها مقدمات انجام یکی از ایده ها و کارهام رو آماده کردم.حتی واردش هم شدم.در کنار درس این رو هم پی میگیرم.
غرق میشم دوباره تو کتاب هام به چیز دیگه ای هم فکر نمیکنم.
همین

۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه

یک شب دیگه

دوست دارم بنویسم.امشب دوباره یک حال بد پیدا کردم.نمیدونم چرا.یعنی میدونم چرا ولی نمیدونم چرا وقتی میدونستم به اینجا میرسم اجازه دادم که به اینجا برسم.دوباره.دوباره یکسال گذشت.حتی حوصله ندارم برم ببینم سال پیش این موقع اینجا چی نوشتم.شاید هم برم.اما حدس زدنش کار چندان مشکلی نیست.
با خودم حال نمیکنم.توقع نداشتم دوباره خرداد بیاد و من همین حس رو داشته باشم.فکر میکردم فرق کرده داستان و همه چیز بهتر میشه.همه چیز که بهتر هست پس چرا من این جوری هستم؟؟
پارسال این موقع داشتم چکار میکردم.؟چرا به طور کلی سعی نمیکنم کاری انجام بدم؟کارهایی که انجام میدم بیهوده هستن.نتیجه ای ندارن.باید بترسم.دارم به بیست و چهار سالگی نزدیک میشم.حتی بیست و پنج.اما هیچ حرکتی نکردم.تمام زندگی آدم ها یی رو که هیچ کاری نمیکردن رو مسخره میکردم.مسخره که واژه درستی نیست اما همیشه فراری بودم.حالا خودم تبدیل به یکی از این آدم ها شدم.زندگی خوب هست.شیرین هست اما طعم شیرین زندگی برای من جذابیتی نداره.نمیدونم واقعن قرار هست به چی برسم؟به پول به آرامش به خدا؟به چی واقعن؟
آدمی نزدیک خودم ندارم که بتونم باهاش صحبت کنم.آدم ها تفکرات دیگران و دغدغه هاشون براشون مهم نیست.واقعن برای چند نفر مهم هست که من به چی فکر میکنم؟میخوام چکار کنم؟خودم میدونم میخوام چکار کنم.اما چرا تا به حال نکردم؟چ بهونه ای داشتم؟بهونه ای نداشتم فقط به تنبلی و تلف کردن وقت عادت کردم.
میدونم باید چکار کنم.انجامش میدم و میشم شادترین آدم کره زمین.ای کاش الان میتونستم برم مامانم رو بغل کنم و بوسش کنم.به نظرم در حال حاضر بهترین کارممکن همین هست.چیزی که بهم ارامش میده.
از سحر قبلن اینجا نوشته بودم.اینکه چقدر دوستش دارم.دوستش دارم یا این هم یکی دیگه از توهمات ذهن مریض من هست؟نمیدونم مرض یبن واقعیت و توهم از بین رفته.همین الان که دارم این کلمات رو مینویسم دوست دارم چشم هام رو باز کنم و بهم بگن که هجده سالت هست.ولی واقعن دوست دارم؟شاید گذشت این زمان ها و دیدن این آدم ها و چیزها برام ضروری بوده.شاید جزیی از یک برنامه بزرگتر بوده این داستان.شاید خود من هم قرار هست نقش بزرگتری در دنیا ایفا کنم.نمیدونم واقعن.ای کاش یکی بود که این ها رو جواب میداد.میگفت داستان چی هست و باید چکار کرد.نمیدونم ولی میدونم که درست میشه.همه چیز تو یک بازه زمانی بلند مدت درست میشه.