۱۳۹۵ آذر ۲۵, پنجشنبه

نمیدونم امروز چندم هست.وگرنه برای تایتل تاریخ امروز رو مینوشتم. :دی

مدت ها بود اندازه این روزها سرحال نبودم.هر چند که همین هفته پیش شاید درست ترش دو هفته پیش باز هم حس خودکشی داشتم اما وقتی دارم این کلمات رو مینویسم به اینده امیدوارم.البته نمیدونم که بیشتر به خودم امیدوارم یا بیشتر به اینده.یک موزیک شاد عاشقانه در گوشم در حال خوندن هست.صدای تق تق کیبرد هم از لا به لای موزیک قابل شنیدن هست.در عین حال تاریکی تمام اتاق رو در برگرفته.
به چشم زدن اعتقاد خاصی دارم.نمیدونم بعد نوشتن این کلمات و اقرار این موضوع چشم میخورم و فردا روز بدی میشه یا نه اما به هر حال الان تصمیم گرفتم که بنویسم و بعد از مدت ها که فقط از حس و حال مردن و خودکشی نوشتم از حس و حال امیدواری و حس خوب داشتن هم بنویسم.شاید حتی فردا یک پست هم بذارم اینستا با این کپشن که ولکام تو د لایف یا همچین چیزی.نمیدونم.
هفته پیش رفتم یک گردنبند زدبازی خریدم.قصد خاصی نداشتم اما بعد از خریدنش به این فکر میکردم که من این کارها رو باید هجده نوزده سالگی انجام میدادم.و اگه بخوام با خودم صادق باشم باید بگم که حداقل شش هفت سال از زندگی نرمال عقب هستم...طرفدار زندگی نیستم.اما چیزهایی که بعضی روزها تصمیم به تجربشون میگیرم مطمئنا یک ادم تو این سن و سال سمت انجام دادنشون نمیره و نخواهد رفت.اما من برای تغییر تو وضعیت و حالم خیلی اوقات تصمیم میگیرم که انجامشون بدم.
سعی کردم امشب زود بخوابم اما نشد.وقتی هم که لپ تاپ رو روشن کردم متوجه گذر زمان نشدم و در بین کلمات و مطالب غرق شدم تا زمانی که این صفحه رو باز کردم.
به طور کلی به نظر میاد اواخر اذر حس نوشتن پیدا میکنم.تاریخ پست های قدیمی تر این وبلاگ این رو نشون میده.به هر حال نوشتن همیشه خوبه.باعث میشه ذهن ادم خالی بشه و فرصت بیشتری برای تمرکز کردن رو موضوعات مهم تر پیدا کنی.
برنامم این هست کارهایی که استند بای شده بودن رو دوباره جاری کنم.حس خوبی نسبت به انجام شدنشون دارم.فکر میکنم امروز زمان درستی برای اجرا شدنشون هست.
برنامه زمستون تمرکز روی درس و رژیم و مطالعه خواهد بود.بدجور هوس کردم که دوباره بخونم.دوباره بین کلمات غرق بشم.دوباره سوار قایق خیال بشم و برم جاهایی که هیچ کس نرفته.ادم ها؟کماکان سعی میکنم زیاد بهشون نزدیک نشم.هنوز هم وقتی دو کلمه بایکی صحبت میکنم و کمی صمیمیت پیدا میکنم احساس بدی در درونم جریان پیدا میکنه.چند هفته پیش به یک نفر که شاید قصد و نیت خیری هم پشت کارهاش نسبت به من هست گفتم باور کن اگه نبینمت مشکلی ندارم.اگر هم بعد مدت ها بهم زنگ بزنی و کاری داشته باشی باز هم ناراحت نمیشم.ترجیح میدم رابطم در همین حد باشه.از اینکه موقعی که کارم داری به یادم باشی هیچ ناراحت نمیشم.اگر هم بتونم سعی میکنم کاری که توقع داری رو برات انجام بدم.
زید؟بعد از خالی شدن جیبم و هدر رفتن زمانم دوباره به این نتیجه رسیدم که وقت گذاشتن برای جنس مخالف برای ساختن رابطه اضافه کاری محسوب میشه.اگر نیازی هست باید بسیار شفاف گفته بشه ولی متاسفانه بقیه چنین عقیده ای ندارن.حدس زدن و فهمیدن و یا کشف کردن ادم ها شاید جالب باشه اما کار سختی هست.ایا ارزشش رو داره؟نمیدونم شاید اگر بیکار باشید و قصد تلف کردن وقتتون رو داشته باشید کار مناسبی باشه در غیر این صورت به نظرم فقط به درد این میخوره که بگی تو هم ادم سالمی هستی و از شرایط جامعه چندان دور نیستی.حداقل باعث بشی که بقیه فکرنکنن چندان هم ادم متفاوتی نیستی.سه ماه گذشته رو بیشتر زمان ازادم رو با یک دختر سپری کردم.حس خاصی پیدا کردم؟نه اما هورمون ها کار خودشون رو انجام میدن نمیتونم پنهان کنم که بعضی اوقات شادتر از حالت عادی بودم اما الان که بعد از سه ماه ارزیابی میکنم میبینم که نسبت به وقت و انرژی که هزینه کردم دستاورد چندانی هم نداشتم.بنابراین احتمالا در ادامه رابطه یک بازنگری بکنم.سعی کنم نیازهام رو خیلی واضح تر بگم و وقت کمتری هدر بدم.چون حقیقتا وقت زیادی ندارم.البته با وجود اینکه میدونم وقت زیادی ندارم کماکان وقت زیادی رو خرج کارهای بیهوده میکنم.
کارهایی که قبول مسولیت کردم شاید یک روزگاری علاقه محسوب میشدن اما الان به نظرم علاقه ای دیگه در میون نیست و فقط این موضوع برام مطرح هست که به خودم ثابت کنم که ادعاها و حرف هایی که برای خودم داشتم درست بودن و حرف چرت نمیزدم.نمیدونم مسیری که دارم طی میکنم چقدر میتونه درست باشه اما کماکان حس میکنم تنها مسیری که خودم طی میکنم مسیر درست هست و هیچ کس جز خودم نمیفهمه :دی به خاطر همین هست که کمتر به دیگران اعتماد میکنم و سعی میکنم با وجود اینکه کارها رو برون سپاری میکنم خودم در جریان جزییات و انجام کارها باشم.واقعا نمیشه هم از دیگران توقع داشت که اندازه تو برای انجام کاری دلسوز باشن و توقع داشته باشن که کار به بهترین شکل انجام بشه.چند شب پیش به یک نفر گفتم که واقعا نمیشه از یک نفر که کارمند و حقوق بگیر هست توقع داشت تمام انرژی و توانش رو برای موفقیت یک کار خرج کنه.در همین حد که کارهایی که بهش محول شده رو انجام بده باید خوشحال بود.
امشب تصمیم گرفتم که چارت برنامه ریزی کارها رو یک بازنگری کنم.حس میکنم این شکلی کارها بهتر جلو خواهند رفت و پروژه ها سریع تر به سرانجام میرسن.
مورد اخری که دوست دارم در موردش بنویسم این هست که خانم عزیز من میدونم که شما اهل حساب کتاب هستی.همین موضوع هم باعث شد که اعتمادم رو نسبت بهت از دست بدم.قصد ندارم زندگی کسی رو خراب کنم.بهتر هست خیلی واضح و روشن بگم که مسیری که داره طی میکنه تهش چیزی جز سراب و تلف کردن عمرش نیست.