۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

تلاش میکنم

لحن نوشته هام اونی نیست که دوست دارم باشه یعنی از نوشته های خودم لذت نمیبرم نه اینه از نوشتن به دنبال لذت بردن باشم نه اما اینکه چیزی بنویسم که خودم تهش یک رضایت نسبی از خودم داشته باشم هم این شکلی نیست نوشته هام یک جور ناجوری هستن که نمیدونم چطوری میشه توضیحشون داد.
ساعت چهار و نیم صبح هست و من دارم چیزهایی رو مینویسم با فونت هایی که حال بهم زن هستن که واقعن حرف های اصلیم نیستن سعی میکنم بنویسم اون قدر تا بتونم بیانشون کنم بتونم از مغزم بکنمشون بیرون و با خیال راحت به پتو و بالشتم بر گردم.گفتم بالشت و این به ذهنم رسید که فکر کنم دلیل بی خوابی های این مدتم بالشت ناجوری هست که دارم میذارم زیر سرم باید فکری کنم برای درست کردنش.
در این میان کار فرهنگی و جنبش در ایران که بشود دستاورد من ته لیست قرار ندارد، کلا در لیست قرار ندارد. رویای بازنشستگی ام این است که در یک ساحل بعید در مکزیک یک ویلا بخرم و اقیانوس را تماشا کنم تا بمیرم. چون معنای خاصی در زندگی پیدا نکرده ام. تنها معنای زندگی این است که لذتش را ببری تا وقت هست، که لازمه اش این است که کمک کنی بقیه در اطرافت رنج نبرند. همکاری و برابری نسبی یک مقدارش لازم به نظر میاید که تعادل نسبی برقرار بشود که هر کس دنبال خوشی های خودخواهانه ی خودش به راحتی برود. دیگر کنار آمده ام با خودم که خودخواهم و -افسرده ام میکند اما- اعتقاد دارم بقیه ی عالم هم خودخواهند و صرفا خبر ندارند.
این نوشته ها بدجوری من رو بهم ریختن نمیدونم چطوری میتونم ازشون فرار کنم و خودم رو به اون راه بزنم که نه من این جوری نمیشم من یک آدم بیست و سه ساله هستم که فکر میکنم میشه اگر درست تلاش کرد دنیا رو تغییر داد اما این متن داره میگه همه بیست و سه ساله ها این جوری فکر میکنن تا زمانی که وارد زندگی و دنیای واقعی نشدن همه بیست و سه ساله ها فکر میکنن که میشه دنیا رو تغییر داد و اون رو جای بهتری برای زندگی کرد تا زمانی که مجبور نشدن قبض پرداخت کنن و پول برای خرید مسکن پس انداز کنن
آدم ها وقتی از ایده آل هاشون فاصله میگیرن دیگه آدم نیستن یا شاید لااقل من این جوری فکر میکنم شاید هم من اشتباه فکر میکنم که خب زیاد هم دور از انتظار نمیتونه باشه دوست ندارم بگم ولی این متن و نوشته روی من خیلی تاثیر گذاشت نمیخوام بگم من میخوام از ایده آل هام فاصله بگیرم ولی میخوام بگم باید سعی کنم واقع بین تر باشم 
من از ادم هایی که صبح ها برای راحتی خودشون ماشین شخصی بیرون میبرن و به صورت تک سرنشین تردد میکنن بدم میاد از آدم هایی که به هزار دوز و کلک متوصل میشن برای اینکه هم نوع های خودشون رو بدوشن بدم میاد از آدم هایی که تو زندگی به هیچ چیزی جز راحتی و آسایش خودشون فکر نمیکنن بدم میاد به همین دلیل از آدم ها سعی میکنم فاصله بگیرم سعی میکنم قاطی آدم ها وجمع هاشون نشم 
به نظرم هم تنها کاری که از دستم بر میاد همین باشه که از آدم ها فاصله بگیرم و تا جایی که میشه خودم رو دور کنم از محیطشون یشینم یک گوشه و نگاه کنم تا تموم بشه ولی نمیدونم وقتی که قرار هست تموم بشه چ حسی خواهم داشت پشیمونی دیگه اون موقع برام سودی نخواهد داشت.
تو زندگی فرصت محدودی در اختیار داریم و من این رو تازه فهمیدم نمیشه همزمان همه چیزهایی که در ذهن داری رو انجام بدی باید برنامه ریزی داشته باشی و اهدافت رو محدود کنی و تلاشت رو متمرکز من هم باید همین کار رو بکنم اما نمیدونم باید چکار کنم دقیقن؟
برم سراغ علایق زندگیم یا برم دنبال چیزهایی که فکر میکنم درست هستن و باید یک نفر انجامشون بده آیا میشه همزمان کاری کرد که هم علایقت رو دنبال کنی و هم کار درست رو انجام بدی؟نمیخوام مجبور شم که انتخاب کنم احساس میکنم اون قدر قوی هستم که بتونم همه کارها رو با هم انجام بدم و دوست دارم فکر کنم که میتونم.
تلاش میکنم این چیزی هست که میتونم به خودم در موردش قول بدم شاید نتونم اما تلاش میکنم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر