۱۳۹۳ اسفند ۲۳, شنبه

عنوان ندارد

میخواستم بنویسم ولی به نظر میاد وقت خوبی برای نوشتن نیست.دو تا قرص خوردم و بخاری رو در بیشترین حالت چند ماه اخیر قرار دادم.زیر پتویی که اندازه خودم سن داره قایم شدم بلکه از سرما خوردگی که خودم بیشتر فکر میکنم به علت چشم زدنم توسط دیگران گریبان گیرم شده فرار کنم.نتیجه فرار فردا یا چند روز آینده مشخص میشه اینکه تونستم سرما خوردگی رو در نطفه خفه کنم یا نه.
این روزها از فکر عشق و عاشقی خارج شدم.دروغ چرا هنوز هم امیدوارم داخل عید دیدنی های خسته کننده چند دقیقه ای بتونم ببینمش.خودش نمیدونه اما من که میدونم.نمیدونم این علاقه ی من چقدر واقعی هست.همون اندازه که از سایر چیزها مطمئن هستم به این یکی هم همون اندازه امیدوارم.یعنی تقریبا هیچ.فکر میکنم این داستان رو ذهنم برای فرار از بی انگیزگی و پوچی درست کرده تا مرا مدام در روزهای ناامیدی فریب بده که هنوز انگیزه ای برای ادامه زندگی وجود داره.واقعیت این هست که خانوم سین جذابیت های سکسی چندانی از نظر عموم نداره شاید تنها چیزی که باعث شده بهش فکر کنم و مدام بودنش رو تجسم کنم مغزش باشه.البته اگه بشه گفت مغز هر آدم سکسی ترین بخش وجودش هست باید بگم خب کم سکسی محسوب نمیشه.
اما به طور کلی از قابلیت هایی که عموم افراد جامعه به عنوان جذابیت برای یک دختر نام میبرند چیزی نداره.البته شاید سعی کرده با عمل کردن بینیش و کاشتن گونه در دید جنس مخالفش جذاب جلوه کنه که باید بگم  حتی این عمل ها هم تاثیر چندانی نداشته و عملن پول پدرش رو به جیب کاسبان این حوزه سرازیر کرده.
میتونم در مورد خانوم سین مدت ها داستان ببافم.اما نکته ی جالب اینجاست که هیچ فانتزی سکسی با خانوم سین در ذهنم وجود نداره.یعنی هیچ وقت سعی نکردم فانتزی سکسی داشته باشم.بیشتر این نکته برایم جذاب بوده که در کنارش باشم.نمیدونم قرار هست از در کنار اون بودن چ چیزی عایدم بشود ولی هر روزی که حالم کمی بهتر از قبل هست سعی میکنم خودم را در کنارش تصور کنم.
خودم را در هیچ زمینه ای قبول ندارم.خب واقعیت این هست که دستاوردی هم نداشته ام سال ها که بخواهم بر مبنای اون دستاورد به خودم امیدوار شوم.دوست دارم دستاورد داشته باشم.واقعیت این هست که من از این آدم ها روزمره نیستم کسانی که زندگی را به خاطر خودش دوست دارند.به خاطر لحظاتی که با دیگران سپری میکنند یا چیزهایی از این دست.دوست دارم در زندگی دستاوردی داشته باشم.یا همان چیزی که فرانک اندروود در خانه پوشالی لگاسی یا میراث میخواندش.دوست دارم هر روز که از خواب بلند میشم در آخر شب چیزی داشته باشم که در انتهای روز به ان افتخار کنم.همچین سبک زندگی نیاز به تلاش داره نیاز به انگیزه و امید داره.چیزهایی که من مدت هاست فاقد اون ها هستم.خب حالا تصور کنید با چ مشکل عظیمی روبرو هستم.
مهم نیست.مهم این هست که درست میشه.میدونم که همه چیز درست میشه.هیچ چیز این جوری نمیمونه.
باید بیشتر مطالعه کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر