۱۳۹۸ خرداد ۳۱, جمعه

چند ماه پیش اولین اولویت زندگیم به دست آوردن مریم بود امروز مریم رو دارم.برپایه آنچه که نیستم اما میتوانم باشم.چقدر برای این بودن تلاش میکنم نمیدونم چقدر دوست دارم که تلاش کنم؟خیلی یحتمل خیلی.
برنامه ریزی هام بوی بهتری گرفته این روزها.به نظرم وقتش هست بکشم زیر همه چیز و در اواخر بیست و هشت سالگی برای خودم تلاش کنم.زندگی فرصت اضافه ای نداره در اختیار من قرار بده تا آرزوهای جناب اقای مدیر را براورده کنم.
فردا باید یک صحبت جدی و یک برنامه مدون داشته باشم تا شرایط جدید تری را برای خودم رقم بزنم.یک سال فرصت مناسب و تمام آن چیزهایی که در این ده سال یا نداشته ام و یا حسرت داشتن شان را داشتم دیگه هیچ بهونه ای باقی نمیذارن.
زندگی را تازه متوجه شده ام.اجازه نمیدم که زندگی کنترل من را به دست بگیره.باید راهکارهای شخصی سازی شده خودم را جلو ببرم.از این وضعیت بیرون بیام و مسیر تازه ای باز کنم.احتمالا این پرامید ترین نوشته ای هست که این روزها در حال نگارش ان هستم.
امید واژه الکی هست.در حالیکه دوست دارم زندگی ام را برپایه عادت جلو ببرم.عادت را جدی گرفته ام.همان طور که صبح بیدار شدن عادت زندگی ام شد.یا همان طور که درست خوردن را میخوام نهادینه کنم در خودم.روز گار عجیبی است رضای بیست هشت ساله متفاوت تر از رضای چند سال پیش هست.اشتباه های گذشته اش را مرور میکنه اما تکرار نمیکنه و اجازه هم نمیده که تکرار بشه.
فردا شنبه هست.اول تیر هم هست.اولین کلاس جدی رانندگیم هم هست.استرس ندارم.اما امید هم ندارم.اما باید داشته باشم.بدون امید نمیشود.دو هفته بعد از پایان کلاس های رانندگی ورزش را شروع میکنم.در همین حین برنامه ریزی برای کار.و سالم زندگی کردن.باید عادت های بد غذاییم رو کنار بگذارم تا زندگی بهتری رو تجربه کنم.برنامه ریزی هایم رو مکتوب کنم.زندگیم را جذاب کنم.
دوباره مینویسم.شاید بیشتر بنویسم.شاید از مریم و بقیه چیزها و کارهایی که باید بکنم.سلام دوباره ای بکنم به آنچه باید انجام بدهم.

۱۳۹۷ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

وقتی میام اینجا و شروع به نوشتن میکنم یعنی اینکه یا خیلی خوب هستم یا خیلی بد هستم.اصولا حد وسطی ندارم در زمانی که نوشتن را برای تسکین روح و روانم انتخاب میکنم.
مریم از نظرم آدم خاصی بود.اصولا حتما هنگامی که شما نظرتان به سمت کسی جلب میشود  یعنی آن فرد ویژگی های خاصی دارد که شما را به سمت خودش جلب کرده.
داستان من و مریم هر چه که بود به اتمام رسید در روزهایای که فکر میکردم خیلی نزدیک به او هستم.قطع شدن تماس هایش دیر پاسخ دادن تکست ها و در نهایت اعلام اینکه به من حس و حال عجیبی ندارد.اما یک اعتراف ساده کرد که من ویژگی هایی که او از یک فرد را انتظار دارد هشتاد درصد آن ها را دارا هستم.احتمالا از خوش شانسی مریم بود که سریع فهمید و خودش را کنار کشید.چون طبعا من خودم میدانم که این همه نیستم.خیلی از اوقات دوست دارم که این همه باشم اما مدت زیادی است که این همه نیستم.حتی تلاشی در خور هم برای آن چه که دوست دارم باشم انجام نداده ام.خودم  و سرم را با روزمرگی سرگرم کرده ام و نظاره گر گذر زمان شده ام.

اما مریم متفاوت است.همان طور که فکر میکردم سحر هم متفاوت بوده .شاید درک و شناخت درستی از آدم ها نداشته باشم.اما تعریف ها و عملکرد های افراد خود گویای کارهای آن هاست.نمیدانم چقدر میتوانم به آینده امیدوار باشم..هر چند که خودش سعی کرد در آخرین صحبت هایش انتهای این صحبت ها را باز نگه داره و همه درها را نبنده.احتمالا مریم هم مانند بقیه افرادی باشه که وقتی ببینم دیگران آن ها را دارا هستند غصه بخورم.مگر اینکه گزینه بهتری پیدا کنم.