۱۳۹۹ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

این روزها بیشتر از هر لحظه دیگری نیاز دارم که متمرکز باشم و ذهنم رو صاف و ساده نگه دارم.نمیدونم باید چیکار کنم.خدا تومن پول رواندرمانگر دادم اما در آخرین لحظه از استفاده از مشاوره هاش منصرف شدم.
نیاز دارم که بیخیالت باشم و روی کارم متمرکز باشم.درست هست که چیزی شیرین تر از خیال و خاطره های تو برام در این روزهای سخت وجود نداره اما نیاز دارم که به خودم برسم و روی خودم متمرکز باشم.وقتی که نوبتت رسید بهت رسیدگی کنم.
خیلی روشن هست که اگر این فرصت رو از دست بدم به احتمال خیلی زیاد تو رو هم دیگه کاملا از دست میدم.اما واقعا نمیخوام اتفاق بیفته.به آرامش نیاز دارم.به آسودگی خیال و خاطر.به تمرکز به روی کارها و برنامه هام.به جلو رفتن و فراموش کردنت 
حتی شده برای چند وقت.
بین اینکه شروع کنم به نوشتن خاطرات این مدت برای بررسی روزها و عملکردم بر روی دفتر یا بلاگ شخصیم در اینجا مردد هستم.اما چیزی که بهش اطمینان دارم این هست که میخوام روزهام و عملکردم رو ثبت کنم.نیاز دارم بتونم خودم رو یک بازنگری کلی کنم و جلوی کج روی ها و خارج شدن هام رو بگیرم.دلم بیشتر از هر زمان دیگه ای گرفته.
بدون شک به یک تراپیست هم نیاز دارم.به یک روان درمانگر که بتونم مشکلاتم رو یکی یکی حل کنم.باید بیخیال این ایده رواندرمانگری آنلاین بشم.به یکی نیاز دارم که رو در رو باهاش بتونم بشینم و صحبت کنم.از صفرو پایه انالیزم کنه و بیارتم بالا و برسونتم به حالم.
دوز داروهام رو نمیدونم باید چیکار کنم؟وقتش هست برم یک دوز بالاتر؟باید سعی کنم برای این سوال ها در اولین فرصت ممکن جواب پیدا کنم.اما نکته اصلی پیدا کردن یک رواندرمانگر هست.کسی که بتونم باهاش صحبت کنم.خود واقعیم رو نشونش بدم.برای رهایی از این حال باید از پوسته دروغینی که دور خودم درست کردم بیرون بیام.باید بتونم ذهنم رو آنالیز کنم.خاطره هام رو پاک کنم و در حال زندگی کنم.گذشته گذشته و آِینده هم جز توهم چیزی بیش نیست.چیزی که اهمیت داره همین الان و همین امروز و همین ساعته.همین لحظه که دارم این کلمات رو در کنار هم قرار میدم بلکه بتونم روزنه ای در ذهنم ایجاد کنم تا از شرایطی که دارم خلاص بشم.
بدون شک برای خیلی چیزهای دیگه هم به مربی نیاز دارم.از امروز تا شش ماه آینده میخوام شش عادت جدید در خودم نهادینه کنم یا عادت های قبلیم رو بازنگری کنم و بهبودشون بدم.میخوام به سمت چیزی که دوست دارم و عاشقش بودن همیشه حرکت کنم.ودر این مسیر فقط و فقط خودم هستم.نه برادرم و نه دوستم نمیتونن بهم کمکی بکنن خودم و خودم باید به فکر زندگی و حال خوب خودم باشه.باید بدونم که چیزی جز حال خوب خودم اهمیتی نداره.هیچ موضوعی تا زمانی که نتونم کنترل ذهن و زندگی خودم رو در دست بگیرم و افکار و حالم رو مدیریت کنم اهمیت نداره.دقیقا هیچ موضوعی.درست هست که بخش زیادی از حال خوب من همیشه به دیگران و کسانی که باهاشون زندگی میکردم وابسته بوده اما باید بگم که امروز هیچ چیزی جز خودم اهمیت نداره.جز روتین های کوچیکی که میخوام به وجود بیارم و جز هدف هایی که میخوام بهشون برسم.حتی مریم حتی امین و حتی بابام.
باید یاد بگیرم تا زمانی که خودم در وهله اول زندگی نباشم هیچ کس و هیچ چیز دیگه ای نمیتونه بهم کمک کنه..مینویسم که یادم بمونه و هر روز این موضوع رو با خودم باید مرور کنم.باید مرور کنم تا مانع فراموشی بشم.ای کاش یادم نره و ای کاش که بتونم از تمام ظرفیت و انرژیم تو این مسیر استفاده کنم.
فکر کنم روزانه یک چیزهایی رو اینجا ثبت کنم یک چیزهایی رو تو دفتر ژورنال نویسیسم. و یک سری از موضوعات رو هم داخل نرم افزارهای مدیریت برنامه ریزی و این جور چیزها.

۱۳۹۹ فروردین ۲, شنبه

در حالی دارم این متن رو شروع میکنم که امروزم  رو رسما با دیدن یک عکس ازت شروع کردم.نمیتونستم صفحه نمایشگر رو ببندم و مانع دیدنت توسط خودم بشم.دارم به خودم میگم که حقم هست و چاره ای ندارم جز اینکه فقط نگاهت کنم.و خودم رو امیدوار نگه دارم.اه که چقدر زیبا و جذابی عکست پر از حس و حال خوب بود برام به طوریکه الان که دارم این کلمات رو مینویسم کمی اشک درون چشم هام حلقه خورده.
ای کاش بتونم به قولی که به خودم دادم پایبند باشم 
دوست دارم.حداقل الان که دارم این کلمات رو مینویسم دوپامین زیادی درونم ترشح شده و میتونم ساعت ها از زیبایی چشم ها و موها و نگاهت بنویسم.ولی باید بخونم و به خودم هم متعهد باشم.اخر این قصه هر چیزی که باشه احتمالا من ادم بهتری خواهم بود ای نگار من که ترکم کرده ای. :دی
دوست دارم آخر این قصه رو به بهترین شکل ممکن بنویسم