۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

باید نوشت تا فراموش نکرد(2)

میخوام چکار کنم؟خوب سوالی هست جوابی هم براش دارم ؟نمیدونم فکر نمیکنم ...همیشه همین بوده نمیدونستم میخوام چکار کنم همیشه تو آخرین لحظات تصمیم گرفتم و در آخر هم نتیجه خیلی از اوقات اون چیزی نبوده که دنبالش بودم زندگی هیچ وقت قابل پیش بینی نبوده زندگی همیشه بامبول در آورده و همه چیز رو خراب کرده شاید چون آدم هایی مث من بلد نیستن با زندگی تا کنن از این لفظ ها استفاده میکنن نمیدونم در هر صورت چیز خیلی خوبی نیست وقتی تو موقعیت های گوناگون که قرار میگیری ندونی باید چکار کنی به حس ششمت رجوع کنی بعد ببینی اشتباه کردی البته این اشتباه هم نتایجی داشته باشه که تا سال ها عواقبش گریبانت رو گرفته باشه...
به هر حال تصمیم گرفتم ریسک کنم البته خودم فکر میکنم اگه درست از موقعیت و شرایط استفاده کنم ریسک محسوب نمیشه ولی خب کاری هست که میخوام بکنم فقط امیدوارم چیزهایی که دست من نیست مانع بروز مشکل نشه برام چون حوصله ندارم وقتی میگم حوصله ندارم یعنی واقعن ندارم نه حوصله دارم نه انگیزه میخوام برای خودم تو مسیری که انتخاب کردم تلاش کنم زندگی کنم میخوام اون جوری باشم که فکر میکنم درست هست نمیدونم ولی...
من دیگه فکر نمیکنم یعنی سعی میکنم تا جایی که امکانش هست رو فکر نکنم بیشتر عمل کنم به محض ورود ایده ای به ذهنم اون رو مکتوبش میکنم بعد میرم دنبال عملی کردنش فک میکنم این جوری بهتر باشه...آیا میتونم تغییری ایجاد کنم فکر نمیکنم پس برای چی این کار رو انجام میکنم چون احساس میکنم هر چقدر هم که یوزلس باشه باز هم انجام دادنش بهتر از انجام ندادنش هست
شاید زندگی هم همین باشه یعنی اینکه اگه فکرکنی که زندگی کنی شاید بهتر این باشه که مدام فکر کنی چقدر زندگی بیخود هست به هر حال این تصمیمی هست که این روزها گرفتم و نمیدونم چقدر میتونه عملی بشه یا چقدر میتونم عملیش کنم دنبال این هم نیستم که بشینم ببینم میشه یا نه میتونم یا نه ولی در هر صورت میخوام واردش بشم و از ا نیو چلنج برم دنبالش...
شاید وسط راه پشیمون شم نه دوست ندارم وسط راه پشیمون شم میخوام ادامه بدم تا ددلاینش بعد نتیجه گیری کنم چون انجام یک عمل نصف کاره خیلی بدتر از انجام ندادنش هست بلی همین هست باید تا جایی که میشه ادامه داد و پشیمون نشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر