۱۳۹۷ شهریور ۱۶, جمعه

هفده شهریور 97

در آستانه بیست و هشت سالگی هستم.یعنی کمتر از شش روز دیگه بیست هفت سالگیم به پایان میرسه و بیست و هشت سالگی شروع میشه.ده سال از اولین روزهایی که آرزوهام رو تصور میکردم گذشته طی این ده سال بخش عمده ایش رو درگیر افسردگی بودم.افسردگی که به فکر درمان نبودم و بارها تا نزدیکی خودکشی پیش رفتم.تولد بیست پنج سالگی یا کمتر نامه خودکشی نوشتم و به صورت عمومی در فضای مجازی شخصی ام منتشر کردم.اما منصرف شدم.به خودم گفتم این راهکارش نیست اینکه چگونه در لبه پرتگاه به این نتیجه رسیدم هنوز هم برای خودم جای تعجب داره.اما تصمیم بود که گرفته شده بود.و امروز هنوز زنده ام.نمیدانم فرصت فوت کردن شمع های بیست هفت سالگی را خواهم داشت یا نه.اما زودتر به پیشوازش رفتم.
کمتر خیال پردازی میکنم.شاید یک دلیل عمده اش تاثیرداروها باشد که این روزها به شدت گران و کمیاب شده اند.بیشتر سعی میکنم ارتباط اجتماعی برقرار کنم.ادم هایی رو که سعی میکنم دوست داشته باشم اما هیچ حسی نسبت به من ندارند.این روزها که احساساتی ترم و بیشتر به دنبال دریافت انرژی و احساسات مثبتم بیشتر با بی توجهی روبرو میشوم.البته این موضوع بیشتر در زمینه ارتباط های شخصیم هست.در خیابان نیرو جوانی باعث شده نگاه های بیشتری را به سمت خودم احساس کنم.همین نگاه ها ترغیبم کرده اند که بیشتر به کیفیت زندگی فردی ام بپردازم.زندگی که این سال ها پایین بالای زیادی را تجربه کرده است.نبود مادرم بیشتر از هر چیزی این روزها غمگین و ناراحتم میکند و بیشتر در خودم فرو میبرتم.وجود پدری که هنوز نتوانسته ام رابطه ام را با او به تعادل برسانم و برادری که ارزشمند ترین دارایی زمینی ام است.دوست دارم در نگاه او بیشتر دیده شوم اما متاسفانه اعتبار حقیقم کمتر شده.بنابراین اولویت اولم برای بازسازی این نگاه تغییر روش زندگیم و به دست اوردن ارزش های بیشتر برای جلب توجه اوست.
بعد از مدت ها سحر را ازمودم و متوجه شدم که علاقه ای وجود ندارد.شاید من کراش گذشته ام را حفظ کرده باشم اما تنها جذابیت من ناشناخته بودنم بوده برای او.که این نیز ممکن هست به زودی رنگ خودش را از دست بدهد.خوشبختانه خوب اموختم که چگونه فاصله ام رو با ادم ها حفظ کنم.کماکان ادم ها را موجودات ترسناک میدانم که سعی میکنم با ابزارهای ساخته ذهن خودم کنترل شان کنم و فاصله ام را با وجودشان حفظ کنم.
بیست هفت سالگی ارام در من خزیده و ریشه گسترانیده.کتاب هایی که تابستان امسال در مورد بهبود کیفیت زندگی از نویسنده های مختلف خواندم شاید چراغ راه من برای همیشگی کردن عادات خوب در یک سال آینده زندگیم باشند.چه کسی میداند چه چیزی در پیش خواهد بود..هر چیزی که باشد سعی میکنم بر روی خودم و پروژه های کوچکی که برای خودم تعریف کرده ام تمرکز کنم تا در پایان بیست و هشت سالگی دستاوردی جدی برای جشن گرفتن داشته باشم.دستاوردهای کوچک را برای طول این مسیر حفظ خواهم کرد و جشن بزرگ را به یکسال دیگر موکول میکنم.
امروز واقع بین ترم.کمتر قضاوت میکنم.نمیدانم چقدر مورد قضاوت قرار میگیرم.و سعی کردم تابوهای ذهنیم و چهارچوب هایی که سال هاست درگیرشان هستم را کمتر کنم.یکسال گذشته سعی کردم بیشتر خودم را بازیابی کنم.نبود مادرم کماکان غیر قابل کتمان است این نبود کماکان موجب تردید های گسترده و بیشتری در زندگی شخصیم شده است.امیدوارم بتوانم با کارهایم بخشی از دینم را ادا کنم.بیشتر بنویسم.بیشتر بخوانم بیشتر فکر کنم.و بیشتر عمل کنم.

۱۳۹۷ خرداد ۲۷, یکشنبه

یک روز خوب ساختنیه نه اومدنی

این روزها از همه اوقات به موفقیت نزدیک تر هستم.در اصل با موفقیت فاصله ای ندارم.تنها کاری که باید انجام دهم مداومت و پیگیری است.اما تنها کاری که انجام نمیدهم مداومت و پیگیری است.دلیلش هم خیلی واضح هست.داروهام رو مدت مدیدی هست که رها کردم.دوباره تبدیل شدم به یک تیکه گوشت که انگیزه انجام هیچ کاری رو نداره.این روزها بهتر از هر روز دیگری متوجه شده ام که تنها چیزی که من را به جلو حرکت میدهند دارو بوده و هست و احتمالا خواهد بود.تاریخ دقیق شروع مصرفشون رو از یاد بردم.مدت زیادی شده.
برای کارهام اون جور که باید برنامه ریزی ندارم.برای زندگیم هم همین طور.حالا اینکه چرا باید برنامه داشته باشم هم خودش سوال مهمی هست.ولی نکته این هست که الان که در حال تایپ این متون هستم تنها یک طرح و نقشه ذهنی دارم که هیچ جزییاتی درش مشخص نیست.جلو نرفتن و پیشرفت نکردن مانع بزرگی بر سر مسیرم شده.پول هام به طرز عجیبی به کس خر زده شده اند و چیزی در بساط ندارم.هر روز حجم بدهی پنهان و اشکارم در حال افزایش هست.
اما با این وجود قصد ندارم به این رویه ادامه بدم.یک موزیک خشن در حال پلی شدن هست.یک سرویس جدید استریم موزیک داخلی پیدا کردم که کیفیت خوبی در پخش داره هر چند که مسیری درازی برای بهبود وضعیت در پیش خواهند داشت.
برنامه ریزی عنصر اصلی و نقطه قوت کارهای من همیشه بوده.اما الان تنها چیزی که ندارم برنامه ریزی هست.دستاورد چند ماهه کاهش وزنم هم اگه نخوام بگم که به فنا رفته باید اذعان کنم  که گاییده شده و هر روز با خطر بیشتری روبرومیشه.حوصله از صفر شروع کردن رو ندارم.دوست دارم همین مسیر رو اروم و پیوسته جلو ببرم.سر خودم رو به کارهای کوچیک گرم کنم.زندگیم رو وارد یک روال مشخص کنم.کارهای کوچیک و بزرگ  رو یکی پس از دیگری به سرانجام برسونم.نمیدونم به هر حال باید تلاش کنم که وضعیتم رو بهبود ببخشم.چون واقعا دارای ظرفیت های زیادی هستم حتی با وجود چنین وضعیت کسشری که هر روز سپری میکنم.
شاید زندگی من دچار بهبود کیفیت بشه زندگی امین هم تغییری بکنه.امین هم داره همون مسیری روطی میکنه که من کردم.اما حاضر نیست که انتهای مسیر من هستم نه چیزی بیشتر حتی چیزی کمتر.شاید خیلی از حساسیت هایی که من در طول زندگی به خرج دادم رو اون حتی بهش فکر هم نکنه.ولی در هر صورت باید بپذیرم که من مسولیت دارم.مسولیت سنگینی هم دارم.
برنامه ریزی میکنم.کارها رو دوباره اروم اروم جلو میبرم.و خودم رو به چرخه بر میگردونم.زمان بره.اما جذابه و بهم حس زنده بودن میده.