۱۳۹۳ آذر ۱۸, سه‌شنبه

بی خوابی....

دوست دارم بنویسم نوشتن روم تاثیر میذاره ذهنم رو مرتب تر از قبل میکنه  واجازه میده به چیزهای مهم تری فکر کنم.اما اینکه این موقع شب بنویسم نمیدونم شاید یک زمانی قابل توجیه بود اما با توجه به لایف استایل جدیدی که برای خودم تعریف کردم فکر نمیکنم زیاد منطقی باشه واقعن.به هر حال دارم مینویسم اما توقع نداشته باشید این موقع شب چیزی بنویسم که تاثیر گذار و جالب یا حتی قابل خوندن باشه.
پاراگراف اول متعلق به یک شب دیگه هست و این پاراگرافی که الان شروع به نوشتنش کردم متعلق به امشب...شب های متفاوتی بودند اما نکته مشترکی داشتن و اون این بود که هر دو شب شب از نیمه گذشته بود واقعن ساعت سه شب زمان مناسبی برای نوشتن نیست همون طور که زمان مناسبی برای خوابیدن نیست مخصوصا برای آدمی که باید شش صبح بیدار شه همون طور که زمان مناسبی برای هزار کار دیگه نیست نمیدونم تجربه نداشتم اما به نظرم حتی زمان مناسبی برای داشتن سکس نیست.
زندگیم به طرز غیر قابل باوری تخمی تر از قبل شده واقعن بنا نداشتم این واژه رو به کار ببرم اما چکار کنم کلمه ای دیگه ای این موقع شب برای توصیف عمق این فاجعه به ذهنم نرسید حقیقتا.زمان خوابیدنم کاملن درست شده بود چند هفته ای شب ها ده میخوابیدم و صبح ها چیزی بین چهار تا شش صبح بیدار میشدم کمی درس میخوندم احیانن صبحانه خوبی میخوردم و شال و کلاه میکردم  و میرفتم به دنبال روزمرگی هام.اما متاسفانه چند شبی در یک گروه وایبری که تنها گروه وایبری موجود در وایبرم هست به چرت و پرت گویی پرداختم و این شکلی بود که مهم ترین دستاورد زندگیم در چند وقت اخیر به راحتی بر باد رفت.بلی
اگر قدر موقعیت هاتون رو ندونید به همین راحتی از دستشون میدید به همین راحتی واقعن دستاوردی رو که هفته ها براش زحمت کشیده بودم به راحتی طی دو روز از دست دادم و حالا معلوم نیست واقعن با شرایط جدید چگونه و کی دوباره به اونجا خواهم رسید.
شبکه های اجتماعی مثل توییتر و فیسبوکم رو برای مدت نامعلومی دی اکتیو کردم.البته حرکت جدیدی محسوب نمیشه اما واقعن تصمیم دارم طی یک ماه آینده وقت کمتری رو در این شبکه ها بگذرونم یعنی درست ترش این هست که میخوام وقتم رو صرف کارهای مهم تری بکنم.مطالعه غیر درسی برنامه ریزی تمرکز روی کارهام مهم ترین برنامه هایی هستن که امیدوارم با تعطیل کردن فیسبوک و توییترم به اون ها برسم.
احساس میکنم دوست خوبی نیستم یعنی خودم هم از قبل این رو میدونستم اما باور نداشتم البته اینکه چطوری آدم یک موضوعی رو بدونه ولی باور نداشته باشه هم خودش داستانی هست که شاید بعدا بیشتر در موردش نوشتم.اما اتفاقات دیشب که البته الان دو شب پیش محسوب میشه مهر تاییدی بود بر این داستان.دوست ندارم بیشتر در موردش بنویسم چون شب خوبی نبود.
هزینه های زندگیم افزایش پیدا کردن اما درآمد های زندگیم تغییری نداشته باشن پس به طور مشخص واضح هست چ روزگار پر فراز و نشیبی رو در حال گذرانش هستم .مهم نیست اما باید یاد بگیرم خودم رو مدیریت کنم.شاید کمی سخت باشه اما به طور حتم غیر ممکن نخواهد بود نه؟
امیدوارم بیشتر بخونم و به طبع اون بیشتر هم بنویسم امیدواری در حالیکه در ناامیدی کامل و مطلق سیر میکنی هم چیز عجیبی هست که نیاز هست بیشتر شکافته بشه اما واقعن از حوصله من اون هم در این ساعت شب خارج هست.