۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

هفت

امروز برای اینکه از شدت استرس دیوونه نشم از خونه صبح زدم بیرون یک چند تومن پول از چیب داداشم زدم رفتم بیرون همون مسیر همیشگی که کلا تو این تابستون رفتم .
رفتم کتاب فروشی ها کلا تا جایی که می شد با کتاب ها لاس زدم و یک عالمه برنامه ریختم برای خرید کتاب های جدید.یک زمانی زیاد کتاب می خریدم اما از وقتی که از خونه دور شدم دیگه کلن کتاب خریدن مالید . گنده خلاف ما شد خرید و خوندن مجله های همیشگی  و روزنامه ها اونم تو جایی که میانگین ساعت مطالعه آدم تو شب های امتحان هم به اندازه انگشتهای یک دست نمی رسید.اما نمی دونید دیدن کتاب ها چه انرژی خوب و فوق العاده ای بهم داد و چه انگیزه هایی.
یکم که خستم شد رفتم 2 تا مجله خریدم بعد هم رفتم یک نیم ساعت تو لابی اداره شهرداری زیر کولر نشستم و خوندم یک دست واکس مجانی هم به کفش هام زدم با این دستگاه های اتوماتیک فقط حیف که این بساط چایی رو جمع کرده بودن وگرنه یک چایی دبش هم می زدم.
یکی از دوستای قدیمی رو هم دیدم که داشت می رفت به کجا رو یادم نمی یاد اما خیلی لاغر شده بود نمی دونم چرا شاید چون زید داشت اما یکم خشک برخورد کرد شاید چون عادتش بود شایدم به خاطر اون چند باری که تو دبیرستان هم دیگه رو مالوندیم نمی خواست دیگه زیاد چشم تو چشم بشیم اما این ها مال گذشتس کیه که تو عمرش اونم تو دوران جهالتش یک چند باری از این شیطونی ها نکرده باشه؟؟؟می گفت داره می خونه برای ارشد فکر کنم در بیاد آدم باهوشیه...
بعدشم خونه مثل خرس رو تخت خوابم برد.....تا 6 که از خواب پاشدم گفتن استقلال بازیشو برده رفته جز 4 تا تیم برتر آسیا بعدشم تیم ملی کشتی آزاد قهرمان جهان شد بعد n سال روسیه رو پشت سر گذاشت و در اخرم گفتن زندانی های سیاسی که بعد 88 گرفته بودنشون آزاد شدن و آخر های شبم گفتن اکبر شاه(رفسنجانی) کار خودش رو کرد و رییس دانشگاه آزاد رو عوض کرد...
در کل امروز برای ملت روز خوبی بود اما برای من یک روز مثل همیشه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر