۱۳۹۲ شهریور ۲۵, دوشنبه

پنج

می خوام برم ناهار درست کنم اما می دونم هیچ کس بعد خوردنش خوشحال بلند نمی شه
برنامه ریزی از وقتی که یادم میاد داشتم برای خودم و دیگران برای گذشته وآینده برنامه می ریختم اما خیلی کم پیش اومده طبق برنامه عمل کنم برنامه و این ها هم همش کشکه من حتی زمانی هم که مجبور بودم کاری رو انجام ندادم کلا یک حس بی خیالی نسبت به دنیا و اطراف پیدا کردم خیلی اوقات خواستم و نتوستم یا نشده یا هر چیزی اما دیگه واقعا نمی خوام این جوری پیش بره نمی خوام
4 سال پیش که به انتخاب خودم پشت کنکور بودن رو انتخاب کردم نمی دونم چرا کاری نکردم که تیر سال بعدش شرمنده حداقل خودم نشم دیگ ران که جای خود اما اگر می دونستم 4 سال دیگه جایگاه خودم و آدم هایی که فکر می کردم ازشون عقب افتادم کجا خواهد بود و چی پیش می یاد در آینده شاید این قدر الان وضعم مایوس کننده نبود.
این کاری رو که امسال در نظر گرفتم انجام بدم یعنی اصلی ترین پروژه 23 سالگیم رو تنها یک دلیل داره اونم ثابت کردن خودم به خودم هست که ببینم و باور کنم که تمام این همه حرف ها وفکر هایی که این 23  در مورد خودم داشتم دروغ و توهم نبوده شاید انجامش یک سری تاثیرات مثبت دیگه ای هم داشته باشه اما مهم تری ن دلیلم برای انجامش همین بوده.
حالا هم که می خوام شروعش کنم با این نیت شروع می کنمش که در بدترین حالت  هم تمومش کنم و در بدترین شرایط هم رهاش نکنم و تا آخر ادامش بدم نمی دونم که دیگه چی پیش میاد اما مطمئنم حقم این نیست که این جوری تموم بشم و پایانم این قدر ضایع باشه کاری می کنم که تا سال ها از من حرف بزنن. :دی
برنامه ریزی یک ساله کار سختی هست اوننم تحت شرایطی که نمی دونی یک ساعت دیگت چی پیش میاد اما کاری هست که باید حتما انجام شه چون آدم بدون برنامه ریزی و هدف گذاری نمی تونه یک ساعت هم دووم بیاره می تونه اما به نتیجه ای نمی رسه و یک ساعت بعدش با الانش هیچ فرقی نخواهد کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر