۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

شش

این که تو بخوای تلاش کنی برای آینده و آینده رو بسازی هر کاری بکنی که از این افسردگی تخمی و لعنتی فرار کنی که تا ته توش فرو رفتی اما این دنیای تخمی تر حتی یک قدم به سمتت حرکت نکنه همش بهت استرس بده فشار بده ترس بده بدبختی هاتو یادت بیاره فقط خبرای بد رو بهت برسونه هی گل بپاچه روی سرت تو بودی چکار می کردی؟؟؟؟
این که به خوای قرص بخوری بمیری این که همش دنبال یک چیز تیز باشی که باهاش رگتو ببری این که همش بع گوشه دیوار فکر کنی و زیبایی صحنه ای که داره ازت خون بره و این که بترسی از این که دیگه هیچ وقت به خاطر رفتارات بخشیده نشی و تا آخرش تو جهنم بمونی بسوزی این که هر چیزی رو که می بینی اولین چیزی که به ذهنت برسه این باشه که جور خودت رو باهاش نفله کنی این که فکر مادرت که تو رو اون جور ببینه و تا آخر عمرت مدیونش بشی این که  ندوونی چکار کنی این که حوصله نداشته باشی کاری کنی این که 20 روز 20 روز لباستو عوض نکنی وحموم نری این که بخوای طوری بپوکی که گند همه جا رو بر داره این که نه تو کسی رو داشته باشی نه کسی تو رو این که هممه ی آهنگ های دنیا کیری باشن برات و هیچ چیزی  و هیچ کسی رو نتونی تحمل کنی و بخوای خودتو با دنیا به گا بدی اما نتونی نتونی از جات پا شی و هنوز خیره به سقف باشی امیدت اخرین امیدت ته ته امیدت به این باشه که :ای حرمت ملجاء درماندگان      دورمران از درو راهم بده اقا باشه...
                                                    لایق وصل تو که من نیستم       اذن به یک لحظه نگاهم بده رضا جان
جان جدت به خود خود خود خدا که شرمنده ترین بندشم نگام کن نجاتم بده جان مولا.........................

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر