۱۳۹۳ آذر ۷, جمعه

اول راهنمایی و معظل انتخاب مدرسه

اول راهنمایی که بودم از این مدارسی میرفتم که به اصطلاح خاص گفته میشن و نه از این هایی که عقب مانده های ذهنی میرن از این هایی که آزمون ورودی داره و احتمالن قرار بوده امکانات بیشتری نسبت به مدارس عادی داشته باشن.
من خودم رو خاص نمیدونستم بدون شک به خصوص تو اون سال ها ولی طبق نتایج آزمون ورودی من خاص تلقی میشدم و توانسته بودم جواز حضور تو این مدرسه رو پیدا کنم.پدر مادرم شک داشتن که من رو به مدرسه غیر انتفاعی که به خونمون نزدیک تر بود بفرستن یا اینکه به این مدرسه ای که من از بین چندین هزار نفر تونسته بودم پذیرشش رو کسب کنم اما بالاخره با استخاره ای که مادرم انجام داد به این مدرسه رفتم.داستان استخاره رو یادم نبود اما وقتی داشتم این جملات رو اینجا مینوشتم به ذهنم رسید و زنده شد.مادرم زنگ زد به یک شماره تلفنی که از زن عموم گرفته بود من هم کنار دستش روی یکی از صندلی های میز ناهار خوری نشسته بودم دست هام هم کمی عرق کرده بود احساس عجیبی داشتم وقتی تلفن مورد نظر جواب داد مامانم گفت رضا از بین طاها و صالحی یکی رو تو ذهنت در نظر بگیر استخاره کرد استخاره خوب اومد یعنی این جوری اومد که هر دو خوب هستن و خیر و موفقیت درونشون وجود داره و از اونجا که پدر و مادر من آدم های مقتصدی بودن من رو به مدرسه نمونه ای فرستادن که احتمالن به مراتب هزینه کمتری بابت تحصیل باید پرداخت میکردن.البته داستان این جوری نبود این چیزی بود که من دوست داشتم بنویسم داستان این بود که نتیجه استخاره به این شکل اومد که هر دو خوب هستن اما اولی به مراتب بهتر هست.وقتی مادرم نتیجه استخاره رو گرفت و خیالش راحت شد از من پرسید کدوم رو دوست داری بری من هم بدون هیچ معطلی گفتم مدرسه نمونه چرا؟چون مدرسه غیر انتفاعی هم با وجود اینکه آزمون ورودی داشت و من اونجا هم پذیرفته شده بودم یک اردوی عملی هم برگزار کرده بودن تو اون اردو همه چیز خوب بود اما عملکرد من رو به خاطر رفتار های اجتماعی و کارهای عملی و گروهی متوسط ارزیابی کرده بودن همین ارزیابی بیخود نتیجه کلی من در آزمون ورودی رو از رتبه یک رقمی آزمون کتبی به رتبه دو رقمی گزینش نهایی تقلیل داده بود به همین دلیل من از مدیر و مسولین اون مدرسه کینه به دل گرفتم و بدون هیچ معطلی در جواب مادرم گفتم که به مدرسه نمونه میروم.
واقعیت این هست که من نمیخواستم این داستان رو بنویسم اومدم اینجا که در مورد معلم تاریخ چغرافی اجتماعی اول راهنمایی بنویسم آقای یعقوب زاده.احتمالن از اسمش متوجه شدید که با چ شخصیت نچسب و بدترکیبی روبرو هستید.اما نمیدونم چی شد که داستان انتخاب مدرسه نمونه رفتنم رو نوشتم.شاید یک روز دوباره در مورد آقای یعقوب زاده نوشتم.اما اون روز امروز دیگه نخواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر