۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

13

کسی براش مهم نیست برای منم مهم نیست البته
حوصله ندارم میتونستم الان به جای اینکه این چیز ها رو بنویسم که هیچ کدومش اونی نیست که وافعا دوست دارم بنویسم چون یادم نمیاد چند دقیقه پیش به چه چیزی فک میکردم حتی یادم نمیاد باید چه کارهایی رو باید انجام میدادم هیچ چیزی یادم نمیاد جز حرف های کنایه دار مامانم اون لحن خندیدن هیستریکش که ناکامی های من رو با یاد آوری موفقیت های بقیه داشت یادم میاورد...شما همه با هم بودبد همه متفق القول بودن که تو بهتری از همه اون ها بورس فلان جا و بیسار جا رو گرفتن تو چی...البته مطمئن نیستم این تو چی رو گفته باشه اما مطمئنا اون حرف های قبلیش با این جمله تموم میشدن که گفتن یا نگفتنش زیاد مهم نیست البته
من چیزی نیستم خودم هم میدونم همه فکرام و کارام هم ارزشی ندارن اون رو هم میدونم اما این موضوع که دائما به تو یاد آوریش کنن چیزخوبی نیست هیچ هم چیز خوبی نیست
شانس آوردم الان این لپ تاپ رو دارم چون تو همین لحظه که دارم این کلمه ها رو تایپ میکنم دارم با خودم کلنجار میرم که بعد این کلمه ها نامه خودکشیم رو تایپ کنم یا نه یا بذارم اون ها هم تا آخر عمر تو این فکر بمونن که چرا من تو یک روز برفی که همه خوشحال شاد هستن رگ های دستم رو با چاقوی میوه خوری بریدم و نشستم گوشه ی حیاط بین برف ها تا همه حیاط رو خون بگیره...
خود کشی با قرص فایده نداره چون ریسک برگشتش همیشه بالاست اما الان که همه جا  ر و برف گرفته و همه چیز مختل شده شاید اون هم خوب باشه حتی دردسرش هم کمتر باشه ...اما نمیشه جز یک آبرو ریزی چیزی باقی نمیذاره...
فکر فکر فکر همش فکر فکر های بیخود
من میتونم اما نمیکنم....این جوری نمیشه باید بشه اما نمیشه من حوصله ندارم انگیزه ندارم داغونم همه موتیوشن های زندگیم رو از دست دادم به پوچی نرسیدم اما میدونم بودنم سودی نداره جز اینکه اکسیژن اضافی مصرف کنه و دی اکسید کربن رو افزایش بده و گرم شدن کره زمین رو سریع تر کنه...دارم کس میگم خودم بهتر از هر کس دیگه ای میدونم اما میگم تا فراموش کنم تا نذارم فکر ها کلمات مورد نظر خودشون رو به مغزم تحمیل کنن کیگم تا فراموش کنم که چی شده تا بتونم به چیز هایی که خودم دوست دارم فک کنم.
ولم کنن شاید بتونم تا صبح کسشر بنویسم شایدم نیم ساعت دیگه خسته شم بخوابم شاید کار درست این هست که الان بخوابم که صبح زودتر بیدار شم به زندگیم برسم بتونم فکری کنم برای خودم برای کار هام تا از این وضعیت در بیام نمیدونم ولی...
میدونم این ها رو ممکنه کسایی بخونن که میشناسنم و بعدا ممکنه به عنوان نقطه ضعف ازشون برای پیش برد کاراشون استفاده کنن اما باور کنید برام ذزه ای مهم نیست اگه مهم بود نمینوشتم چون اگه مهم بود نوشتن رو اون موقعی که مامانم شایدم بابام یک سری نوشته هام رو پبدا کردن و با اون ها تا سال ها بعله تا سال ها چند سالش رو یادم نمیاد اما تا سال ها کونم گذاشتن باهاش میذاشتم کنار نوشتن رو اما نذاشتم بلکه بیشتر نوشتم اون قدر نوشتم که شدم سردبیر مهم ترین نشریه خوزستان نمیدونستید که سردبیر هم بودم میدونم خودم هم کم کم داشت یادم میرفت که بدوم یک زمانی البته نه خیلی دور همین سال های نزدیک همین ماه های گذشته تا وقتی که کشیدم زیر همه چیز ...

داستان های زیادی دارم برای گفتن داستان نویسنده شدن داستان عاشق شدن عاشق نشدم هیچ وقت همشون هوس بودن اگه گفتم شدن بدونید دارم گه زیادی میخورم میخوام شما رو تحت تاثیر قرار بدم این جمله قبلیم هم کسشری بیش نبود جز همون دسته بالایی بود کخ قبلا گفتم براتون اما داستان برای گفتن زیاد دارم شاید هم خودم فک میکنم زیادن و نباشن مث صد تا چیز دیگه که من فک میکنم اما نیستن این هم مهم نیست البته...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر