۱۳۹۹ فروردین ۲, شنبه

در حالی دارم این متن رو شروع میکنم که امروزم  رو رسما با دیدن یک عکس ازت شروع کردم.نمیتونستم صفحه نمایشگر رو ببندم و مانع دیدنت توسط خودم بشم.دارم به خودم میگم که حقم هست و چاره ای ندارم جز اینکه فقط نگاهت کنم.و خودم رو امیدوار نگه دارم.اه که چقدر زیبا و جذابی عکست پر از حس و حال خوب بود برام به طوریکه الان که دارم این کلمات رو مینویسم کمی اشک درون چشم هام حلقه خورده.
ای کاش بتونم به قولی که به خودم دادم پایبند باشم 
دوست دارم.حداقل الان که دارم این کلمات رو مینویسم دوپامین زیادی درونم ترشح شده و میتونم ساعت ها از زیبایی چشم ها و موها و نگاهت بنویسم.ولی باید بخونم و به خودم هم متعهد باشم.اخر این قصه هر چیزی که باشه احتمالا من ادم بهتری خواهم بود ای نگار من که ترکم کرده ای. :دی
دوست دارم آخر این قصه رو به بهترین شکل ممکن بنویسم  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر