۱۳۹۸ بهمن ۵, شنبه

یک:چقدر درمانده هستم...بغض خیلی بزرگی هست که مدت زیادی گلوم رو فشار میده 
مریم رفت.نمیدونم از کجا فهمید که دارم دروغ میگم و خیلی ساده رفت.همه چیز انگار پتک بر روی سرم خراب شد.حالم از اون بیشتر 
عاشق شده بودم.عاشق هستم.چی داشت نمیدونم.اما خیلی دوستش داشتم.حجم چیزهایی که براش خریدم و اهمیتی که بهش میدادم برام حقیقتی بود انکار نشدنی که برام چیزی بیشتر از یک دوست هست.دلم میخوادش کماکان
چ کنم؟دارم میمیرم.
به خودم قول دادم تا کارها رو درست نکردم هیچ کار دیگه ای نکنم.به سمتش نرم.نمیدونم چی پیش میاد فقط میخوام ببینمش دوباره و بدونم اگه نمیخوادم به خاطر خودم هست نه کارهایی که کردم.هر چند ما اصولا مظهر و نماد کارهایی هستیم که انجام میدیم.
دوست دارم از عشق و علاقه ای که در ذهنم وجود داره بنویسم.دوست دارم از نگاه هایی که دوست داشتم داشته باشم بنویسم.اما الان بغض دارم.بغض خیلی زیادی هم هست.نمیدونم مرتبط به افسردگیم هست یا مرتبط به عشق از دست رفته ام.در کل حال و وضعیت خوبی ندارم 
پنج ماه تقریبا فرصت دارم.تا چیزهایی که گفته بودم و میخواستم رو بدست بیارم.پنج ماه برای اینکه ببینم چقدر دروغ هایی که گفته بودم میتونستن حقیقت داشته باشن.حوصله ندارم انرژی ندارم اما عاشقم.بیشتر از هر وقت دیگه ای.مریم کسی بود که من رو بازی زندگی برگردوند.دوست دارم حتی اگه شده یک بار دیگه هم ببینمش.اما این دفعه چیزی برای قایم کردن نداشته باشم.بلکه بتونم با سربالا و سینه ای جلو و اعتماد به نفس جلوش بایستم و بگم انجامشون دادم..
واقعا نمیدونم میتونم یا نه.یک زمانی همه چیز رو خیلی ساده میگرفتم.ولی الان از اون زمان ها خیلی گذشته.حال خوبی ندارم.اما امیدوارم.
بغض رو نمیدونم چیکار کنم.عشق رو نمیدونم چیکار کنم.به نظرم باید جلو برم و شروع کنم.احتمالا اینجا بیشتر بنویسم.تا روزها بلکه سریع تر از گذشته برام بگذرن.بتونم خودم رو بیشتر آنالیز کنم.پنج ماه چیز زیادی نیست.دقیق ترش احتمالا باید شش ماه باشه.یک ماه هم زمان اعلام نتایج .تا زمانی که برگ اعلام نتایج دستم نباشه نمیتونم نگاش کنم.یا میشه یا نمیشه.میره یا میمیونه.اما من باید ادامه بدم و جلو برم.
عاشقم...
دوستش دارم با وجود همه کیری بازی هایی که سرم در اورد یا من فکر میکردم که داره در میاره.
انجامش میدم.
از فردا میشمارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر